An Early Brain Map

نقشه مغزی اولیه

  • earlyearly/ˈɜrli/اولیه، در ابتدا
  • brainbrain/breɪn/مغز

hroughout history, human behavior seemed impossible to understand.

در طول تاریخ، درک رفتار انسانی غیرممکن به نظر می رسید.

  • behavior/bɪˈheɪvjər/رفتار، اخلاق
  • impossibleimpossible/ɪmˈpɑsəbəl/غیر ممکن، نشدنی
  • understandunderstand//درک کردن،فهمیدن، سردرآوردن از

Teachers wondered why some students were good at math but other students were not.

معلمان تعجب می کردند که چرا برخی از دانش آموزان در ریاضی خوب هستند اما دانش آموزان دیگر خوب نیستند.

  • mathmath/mæθ/ریاضی

People wondered why one neighbor was friendly but another was unfriendly.

مردم تعجب می کردند که چرا یکی از همسایه ها خودمانی است اما دیگری سرسنگین است.

  • neighbor//همسایه، اهل محل
  • friendlyfriendly/ˈfrɛndli/صمیمانه، خودمانی، مهربان
  • unfriendlyunfriendly/ənˈfrɛndli/نجوش، نامهربان، سرد، سرسنگین

Parents wondered why one child behaved and another caused trouble.

والدین تعجب می کردند که چرا یک کودک سر به راه است و درست رفتار می کند و دیگری دردسر درست می‌کند.

  • causecause/kɑz/سبب شدن، ایجاد کردن، موجب شدن
  • troubletrouble/ˈtrʌbəl/مزاحمت، گرفتاری، مایه ی دردسر

In the early 19th century, a German doctor thought he could answer these complex questions.

در اوایل قرن نوزدهم، یک دکتر آلمانی فکر کرد که می تواند به این سوالات پیچیده پاسخ دهد.

  • centurycentury/ˈsɛnʧəri/سده، قرن
  • complexcomplex/ˈkɑmplɛks/پیچیده

His name was Franz Joseph Gall.

نام او فرانز یوزف گال بود.

  • namename/neɪm/اسم، نام

A NEW THEORY

یک نظریه جدید

  • THEORYTHEORY/ˈθɪri/نظریه

Dr. Gall believed that the brain was the source of human behavior.

دکتر گال معتقد بود که مغز منشأ رفتارهای انسانی است.

  • believebelieve/bɪˈliv/باور کردن، معتقد بودن
  • sourcesource/sɔrs/منشاء، مبدا

He thought it was possible to understand human behavior if we understood how the brain functioned.

او فکر میکرد که اگر بفهمیم مغز چگونه کار میکند میتوان رفتار انسان را درک کرد.

  • thoughtthought/θɔt/زمان گذشته think
  • functionfunction/ˈfʌŋkʃən/عمل کردن، کار کردن

He believed that each area of the brain was linked to a certain behavior, such as bravery.

او معتقد بود که هر ناحیه از مغز با رفتار خاصی مانند شجاعت مرتبط است.

  • areaarea/ˈɛriə/ناحیه، منطقه
  • linklink/lɪŋk /پیوند دادن، متصل کردن
  • certaincertain/ˈsɜrtən/معلوم، معین، خاص
  • braverybravery//شجاعت، دلیری

Furthermore, Dr. Gall wondered if the functions of the brain created bumps on a person's skull (the skull is the bone around a person's head).

علاوه بر این، دکتر گال از خود می‌پرسید که آیا عملکردهای مغز برجستگی هایی را روی جمجمه فرد ایجاد می کند.(جمجمه استخوان اطراف سر انسان است)

  • FurthermoreFurthermore/ˈfɜrðərˌmɔr/علاوه بر این
  • functionfunction/ˈfʌŋkʃən/عملکرد، کارکرد
  • createcreate/kriˈeɪt/ایجاد کردن، ساختن
  • bumpbump/bʌmp/برجستگی جمجمه
  • skullskull/skʌl/جمجمه
  • bonebone/boʊn/استخوان
  • head/hɛd/سر

If so, a doctor could learn about a person's behavior by analyzing these bumps.

اگر اینطور باشد، دکتر میتواند با تجزیه و تحلیل این برآمدگیها در مورد رفتار یک فرد اطلاعات کسب کند.

  • learnlearn/lɜrn/اگاهی یافتن
  • analyzeanalyze/ˈænəˌlaɪz/تجزیه و تحلیل کردن

He could analyze the location and size of the bumps on the skull.

او می تواند محل و اندازه برجستگی های روی جمجمه را تجزیه و تحلیل کند.

  • locationlocation/loʊˈkeɪʃən/جا، موقعیت، مکان، تعیین محل
  • sizesize//اندازه

The bumps would tell the doctor about the person's behavior.

این برآمدگی ها دکتر را از رفتار فرد باخبر می کند.

  • telltell//آشکار کردن، اطلاعات دادن، آگاه کردن

Dr. Gall began to test this idea.

دکتر گال شروع به آزمایش این ایده کرد.

  • beganbegan//زمان گذشته ی فعل: begin به معنای شروع کردن
  • testtest/tɛst/آزمایش کردن، امتحان کردن، محک زدن، آزمودن
  • ideaidea/aɪˈdiə/ایده، نقشه، طرح

First he looked at the heads of many people.

در ابتدا به سر افراد بسیاری نگاه کرد.

  • FirstFirst//در آغاز، در ابتدا
  • looklook/lʊk/نگاه کردن، نگریستن

He located the bumps on their skulls.

او مکان برجستگی‌های روی جمجمه آن‌ها را پیدا کرد.

  • locatelocate//تعیین محل کردن، مکان‌یابی کردن، جای چیزی را معین کردن

He measured these bumps.

او این برجستگی‌‌ها را اندازه گرفت.

  • measure//سنجیدن، اندازه گرفتن

Then he asked the people questions about themselves.

سپس از مردم درباره خودشان سؤال پرسید.

  • questionquestion/ˈkwɛsʧən/پرسش، سوال
  • themselvesthemselves//(ضمیر تاکیدی و انعکاسی) خودشان

He wanted to learn about their behavior.

او می خواست از رفتار آن‌ها مطلع شود.

  • wantwant//خواستار شدن

He looked for a link between people's bumps and their behavior.

او به دنبال ارتباطی بین برآمدگی افراد و رفتار آن‌ها بود.

  • look forlook for//جستجو کردن، به دنبال چیزی بودن
  • linklink/lɪŋk /ارتباط
  • betweenbetween//مابین، میان، در بین

Finally, Dr. Gall thought he could link every bump on a human skull to a certain brain function.

در نهایت، دکتر گال فکر کرد که می تواند هر برآمدگی روی جمجمه انسان را به عملکرد خاصی از مغز ارتباط دهد.

  • linklink/lɪŋk /مرتبط کردن، پیوند دادن
  • humanhuman/ˈhjumən/شخص، انسان

He created a complex map of an average human head.

او نقشه پیچیده ای از سر یک انسان معمولی کشید.

  • averageaverage/ˈævərɪʤ/عادی

The map had 27 areas.

نقشه 27 بخش داشت.


He labeled each of the areas with a brain function.

او هر یک از بخش‌ها را با یک عملکرد مغز نام گذاری کرد.

  • labellabel/ˈleɪbəl/لقب دادن، اسم روی کسی یا چیزی گذاشتن

Some of these functions were friendship, music, numbers, a love of children, bravery, humor, and memory.

برخی از این کارکردها دوستی، موسیقی، اعداد، عشق به کودکان، شجاعت، شوخ طبعی و حافظه بود.

  • friendshipfriendship//رفاقت، دوستی
  • humor/ˈhjumər/شوخ طبعی
  • memorymemory/ˈmɛməri/حافظه

دکتر گال این نقشه برداری از جمجمه انسان را علم جمجمه شناسی نامید.

  • namename/neɪm/نام دادن، نامیدن
  • mappingmapping//نگاشت، نقشه برداری
  • phrenologyphrenology//جمجمه‌شناسی

THE GROWTH OF PHRENOLOGY

پیشرفت علم جمجمه شناسی

  • GROWTHGROWTH/groʊθ/پیشرفت، ترقی

Phrenology created great interest around the world.

جمجمه‌شناسی علاقه زيادی را در سراسر جهان برانگیخت.

  • greatgreat/greɪt/فراوان، بزرگ، زیاد
  • interestinterest/ˈɪntrəst/علاقه
  • aroundaround/əˈraʊnd/دور تا دور، سراسر

Some people thought Dr. Gall's ideas were wonderful.

برخی از مردم فکر می کردند که ایده های دکتر گال فوق العاده است.

  • wonderfulwonderful/ˈwʌndərfəl/شگفت انگیز، معرکه، حیرت انگیز

They thought his phrenology map was a scientific way to understand human behavior.

آنها فکر می کردند نقشه جمجمه‌شناسی او، روشی علمی برای درک رفتار انسان است.

  • scientificscientific/ˌsaɪənˈtɪfɪk/وابسته به علم، علمی
  • wayway/weɪ/راه، روش

In fact, some people learned how to read head bumps.

در واقع، برخی افراد یاد گرفتند که چگونه برآمدگی‌های سر را تعبیر کنند.

  • factfact/fækt/حقیقت، واقعیت
  • howhow//چگونه، چطور، از چه طریق

They became phrenologists.

آن‌ها جمجمه‌شناس شدند.

  • becamebecame//زمان گذشته‌ی فعل become به معنی شدن

Customers went to them to have their head bumps analyzed.

مشتریان به سراغ آن‌ها می‌رفتند تا برآمدگی‌های سرشان را تحلیل کنند.

  • CustomerCustomer/ˈkʌstəmər/مشتری

They asked the phrenologists for advice about their lives.

آنها از جمجمه‌شناس‌ها درباره‌ی زندگی خود راهنمایی و مشورت خواستند.

  • adviceadvice/ædˈvaɪs/نصیحت، مشورت، پند
  • livelive/lɪv/زیستن، زندگی کردن

PHRENOLOGY'S CRITICS

منتقدان جمجمه‌شناسی

  • CRITICCRITIC/ˈkrɪtɪk/منتقد، انتقاد کننده

In contrast, other people made jokes about phrenology and head bumps.

در مقابل، افراد دیگر جمجمه‌شناسی و برآمدگی‌های سر را مسخره می کردند.

  • contrastcontrast/ˈkɑntræst/تضاد، تقابل
  • jokejoke/ʤoʊk/مضحکه، مسخره

They laughed at Dr. Gall and his ideas.

آن‌ها به دکتر گال و ایده‌های اومی‌ خندیدند.

  • laughlaugh/læf/خندیدن، مورد تمسخر قرار دادن

They did not think phrenology was scientific.

آن‌ها فکر نمی‌کردند که جمجمه‌شناسی علم است.


They said it was so impossible to know a person's personality by analyzing head bumps.

آن‌ها می‌ گفتند که شناخت شخصیت یک فرد با تجزیه و تحلیل برآمدگی های سر غیرممکن است.

  • impossibleimpossible/ɪmˈpɑsəbəl/غیرممکن، نشدنی، امکان ناپذیر
  • personalitypersonality/ˌpɜrsəˈnælɪti/شخصیت، اخلاق و خصوصیات شخص

In the early 20th century, the study of human behavior became important to scientists.

در اوایل قرن بیستم، مطالعه رفتار انسان برای دانشمندان اهمیت پیدا کرد.

  • importantimportant//مهم، با اهمیت، پراهمیت
  • scientistscientist/ˈsaɪəntɪst/دانشمند

They learned that head bumps could not explain how people behaved.

آن‌ها فهمیدند که برآمدگی‌های سر نمی تواند نشان دهد که مردم چگونه رفتار می‌کنند.

  • explainexplain/ɪkˈspleɪn/تعبیر کردن، معنی کردن، نشان دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن
  • behave//رفتار کردن

They looked for other explanations.

آن‌ها به دنبال توضیحات دیگری گشتند.

  • otherother//دیگر
  • explanationexplanation/ˌɛkspləˈneɪʃən/تعریف، توضیح، تعبیر

Soon everyone agreed that phrenology was not a science after all.

بعد از مدت کوتاهی همه پذیرفتند که جمجمه‌شناسی هر چه باشد یک علم نیست.

  • SoonSoon//طولی نکشید، به زودی، بعد از مدت کوتاهی
  • everyoneeveryone//همه کس
  • agreeagree/əˈgri/قبول کردن، پذیرفتن
  • sciencescience//علم، دانش
  • after all/ˈæftər ɔl/با این وجود، بعد از همه ی این حرف ها، هر چه باشد